A last grad of high school ep15


ss501_story

دستبنداش انگشترش و گوشیشو گذاشت تو داشت برد و می خواست یه چیزی بگه که کیانا اب خالی کرد روش...

اوا:نامرد بذار من اماده بشم بعد تو شروع کن...

کینا:من مرد نیستم زنم...بعدش خیلی شانس اوردی که همین قدر ریختم روت وگرنه باید به اندازه ی یه اب استخر روت اب بریزم ....

اوا:خوب دیگه چه کاریه ..پا میشیم با هم میریم استخر....ه می خواست بقیه حرفش رو بزنه که مونا ،الن وارغوان با عروسک بلش افتادن رو سرش و تا می تونستن  زدنش تا موقع ای که به خونه رسیدن...اوا یه بدبختم که انقدر کتک خورده بود نمی تونست تکون بخوره...وفقط بهشون فحشای  مجاز هم نه غیر مجاز می داد ...

فردا صبح سر کلاس اقای کانگ:

کانگ:خوب بچه ها همتون می دونید چه رقابت سختی در پیچ داریم و ما خیلی خوشحالیم چون از همین حالا یه راندو بردیم....

اوا:یه راندو بردیم پس بقیه راندا چی؟من حتما باید پارک جونگ مین رو شکست بدم...

کانگ:راه حل شکست دادنش همونایی که من بهت گفتم...پس بذار یه سوال از همتون بپرسم...ایا شما اون کارا رو کردین؟

سولی:معلومه...

کانگ:نه نکردین حتی براش تلاش هم نمیکنید اگه همین جوری ادامه بدین بازنده این بازی ماییم و انجلز هم نمی تونه دابل اس رو شکست بده....

ویکوریا:پس ما چی کار کنیم؟

کانگ:فقط راه حلش اون 3 روشه...ببینم چیکار میکنید...ایا واقعا می تونید اون 3 روش انجام بدین یا نه؟

حالا می تونید برید....تو این دو هفته بچه های کلاس کانگ هر کاری میکردن که اون 3 روش انجام بدن و میشه گفت تقریبا هم موفق شدن...شب اخری بود و فردا مسابقه داشتن...جونگ مین خیلی خوشحال بود چون فکر میکرد که برنده فردا خودش چون تو اون 2 هفته هر وقت اوا رو دیده اصلا خسته نبود و مثل این که تمرین هم نکرده بوده... و همش می خورده می خوابیده...و بخاطر همین خیالش راحت بود که می تونه از اونا ببره که یک دفعه یه چیزی به ذهنش رسید ... سری بلند شد و گوشیشو برداشت رفت پایین...

جونگ مین:کیو کیو

کیو:بابا چیه اروم تر...

جونگ:میشه منو یه جا برسونی....

کیو: کجا؟

جونگ:نپرس ... فقط بیا اونجا میفهمی ....

کیو:باشه بریم...و رفت بالا حاظر شد  اومد پایین...

کیو:بریم

تو ماشین:

کیو:خوب حالا کجا می خوای بری؟

جونگ:برو خونه ی انجلز....

کیو:برای چی؟

جونگ: میفهمی....کیو هم که دید جونگ مین چیزی نمی خواد بگه دیگه بی خیل شد 20 دقیقه بعد جلوی خونه ی انجلز بودن....

کیو:بفرما رسیدیم....

جونگ گوشیشو ورداشت به مبایل کیانا زنگ زد....

کیانا:الو؟

جونگ مین:سلام ...من پارک جونگ مینم...

کیانا:سلام...کاری داشتی...

جونگ : یک دقیقه با دوستت بیا پایین ...منظورم اواست....

کیانا:برای چی؟

جونگ:نپرس فقط بیا...

کیانا:باشه...الان میایم پایین...و گوشیو قطع کرد ....اوا اوا.....

اوا:بابا چته....

کیانا:بی این جذاب گروه شون باهامون کار داره...

اوا:کی اهان همون دیونه هه؟ موقع ای که اوا این گفت نمی دونست چرا ولی خیلی بهش بر خورد و تقریبا با دادرو به اوا گفت: برای چی بهش میگی دیوونه؟

اوا:بابا چه خبر... خودت همیشه بهش میگی...

کیانا:کی من؟

اوا:اره...اه ..اصلا ولش کن ... بیا بریم...

کیانا:بریم...

و رفتن پایین جلو در خونشون...ومنتظر موندن خوب همه جارو نگاه کردن که ببینن دابل اس هست یا نه...

کیو:اونا اون 2 تا نیستن...

جونگ:چرا...ولی بذار خودشون ما رو پیدا کنن...

اوا یه خمیازه میکشه و میگه:بابا کیانا توهم زدی کو این حاجا اقا...سر کارت گذاشته...ما رو هم معطل خودت کردی بیا بریم بالا ....

کیانا:نه صبر کن اون ماشینه نیست...

اوا:کدوم...بذار ببینم ..آه ....چرا خودشونن...ولی یعنی میگی اینا مارو ندیدن...

کیانا:فکر کنم این موقع شب تو این سرما شوخیشون گرفته...

اوا:منم همین فکر میکنم...اه ...اصلا من میرم...داشت میرفت که کیانا گرفتش و یه دونه زده محکم پس کلش...

کیانا:کدوم گوری میری...

اوا که گردنش رو گرفته بود با داد: گفت قبرستون تو هم میای یه قبری چیزی برات بگیرم...

کیانا:نه مرسی واسه خودت بگیر...حالا بیا بریم پیششون...

اوا:چیچیو بریم پیششون یه زنگ بش بزن بیاد از اون ماشین کوفتیش بیرون....

کیان:باشه...

جونگ مین:اه زنگ زد...

کیو:خوب جواب بده ...

جونگ :نمی خواد بیا بریم بیرون ... وبعد از ماشین پیاده شدن....

اوا:بیا خودشون اومدن بیرون ...اگه یه ذره صبور باشی حله....

کیوجونگ:به سلام بر خانم عصبانی....

اوا هیچی بهش نگفت و فقط یه خنده مصنوعی کرد:سلام....

جونگمین:می خوام باهات حرف بزنم کیانا...

اوا:خوب کیانا جون می خواد با تو حرفبزنه پس با من کاری نداره من رفتم که بخوابم شب بخیر داشت میرفت که کیانا گرفتش....

کیانا به فارسی:کجا امکان داره کهبا این پسره دعوام شه یا یه اتفاقی بیفته تو باید باشی...گرفتی...

اوا:اخه منو سنن من کجای پیازم نه سرشم نه تهشم نه حتی وسطشم...

کیانا:حرف نباشه همین که گفتم...

اوا یه اه خیی بلند کشید یه دوتا فشح به جونگ مین به فارسی داد و رو پله خونشون نشست...

اوا:مشکل دیگه ؟

کیانا:هیچی...و همون لحظه جونگ مین دستشو گرفت و با خودش برد...

کیو:خوب فقط منو تو موندیم...

اوابه فارسی: بدبختانه...

کیو:چی گفتی؟

اوا: هیچی....گفتم باعث افتخاره...

کیو:اها...وهمون موقع دست اوا رو گرفت و برد تو ماشین و حرکت کرد....

از زبان کیانا:

:ولم کن دارم میگم درد میگیره ول کن...ولی جونگ مین اصلا گوش نمی داد و محکم تر از قبل دستشو گرفت بعد از یک دقیقه به یک کوچه تاریک رسیدن و جونگ مین دستشو ول کرد...

کیانا با داد : داری چه غلتی میکنی مگه فکرد گوسفند گیر اوردی که اینطوری ...... جونگ مین دیگه نذاشت حرف بزنه ودستشو گذاشت رو دهن کیانا وادامه داد: میشه یک دقیقه اون صداتو ببندی هر چند خیلی وقت که می خواست صدای این جیغتو بشنوم....و دستشو ررو از رو دهن کیانا ورداشت...

کیانا:بگو چی می خوای می خوام برم ...

جونگمین:

از زبان اوا:

جلوی یک کافی شاپ وایساد رفت بیرون...منم همش فکرم پیش کیانا و جونگ مین بود که نکنه دعوا کنن یا هر چیزه دیگه....چون کیانا جونگ مین خیلی با هم مشکل داشتن ...ولی نفهمیدن چرا اون موقع که به جونگ مین فحش داده بود انقدر داغ کرده بود...نکنه کیانا که با صدای کیو به خودش اومد....

کیو:اوا ...بیا بگیر بخور....

کیو دستش دوتا  قهوه بود که یکی رو  جلوی اوا گرفته بود... دستمو دراز کردم و قهوه رو گرفتم....

اوا:ممنون...

کیو:قابل نداشت...

حدود یک دقیقه بینمون سکوت بود که کیو این سکوت شکست....

کیو:معذرت می خوام...

اوا:برای چی؟

کیو:خوب می دونی من اهل دعوا مرافه نیستم و از کل کل کردن خوشم نمیاد و معمولا با کسایی که دور برمه خیلی خوب رفتار میکنم ولی با تو و دوستات خیلی بد رفتار کردم مخصوصا تو....

اوا تو دلش :پس برای همینه که انقدر مهربون شده و رو به کیو گفت:نه اشکال نداره ... منم خیلی با شما بد رفتار کردم من همچین ادمی نیستم ... من ادم صلح طلبیم ومعمولا با کسی کاری ندارم...منم معذرت می خوام ....

کیو یه خنده دختر کش به اوا کرد که باعث شد ضربان قلب اوا بالا بده و بهش یه حسی دست بده...

کیو:پس بیا از این به بعد با هم دیگه دوست خوبی باشیم باشه؟

من که تازه به خودم اومده بودم سریع خودمو جمع کردم و دستشو گرفتم:باشه از این به بعد من دوست خوبی برات میشم....

کیو:خوب بهتره برگردیم ...

اوا:اره منم نمی دونم الان چه اتفاقی برای اون دوتا افتاده...

از زبان کیانا:

جونگ مین:می خوام برای فردا یه شرط بذارم...با خودم فکر کردم همچین بدم نمیگه ها ...به هر حال برنده فردا که اوا ئه ...پس باید قبول کنم...

کیانا:باشه قبوله شرت چیه؟

جونگ مین:هر چی باشه قبول میکنی؟

کیانا:هر چی... فقط کافیه بگی....

جونگ مین:گفتنی نیست و بعد دست کیانا رو گرفت و اونو به خودش چسبوند...

کیانا:داری چیکار میکنی ولم کن....ولی جونگ مین محکم تر گرفتش و ادامه داد: اگه من باختم  دوست دخترم میشی و اگه من بردم باید بوسمو برگردونی...

کیانا:چی بوسه ؟ کدوم بوسه ؟ می خواست بقیه حرفشو ادامه بده که دید جونگ مین داره سرشو بهش نزدیک مییکنه... می خواست از دستش فرار  کنه که یک دفعه داغی یک چیزی رو روی لبش حس کرد ... اون جونگ مین بود که داشت می بوسیدتش...بعد از حدود 20 ثانیه جونگ مین کیانا رو از خودش جدا کرد....

جونگ مین : این بوسه و بعد خواست بره که دید اوا با حالتی که می خواست جیغ بکشه ولی شال گردنشو گذاشته بود تو دهنش که این کارو نکنه و کیو با دهن و چشمایی باز داره نگاشون میکنه....


موفق باشین...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:43 توسط kiana| |


Power By: LoxBlog.Com